حقیقت: درس خوندن برای امتحان های نهایی نهم برام لذت بخشه، یطورایی شبیه بستن چمدونه برای رفتن و سفر کردن به شهری که دلت میخواد، رشته ای که عاشقشی. درس خوندن برای نمونه فرهنگ شبیه خریدن بلیط قطاره، برای رسیدن به سرزمین رویاها ها، شاید رشته ی انسانی از نظر خیلیا چیز جالبی نباشه و نسبت به تجربی و ریاضی اونقدرها هم چرخ آور بنظر نرسه. ولی واقعیت اینه که برای من معرکه ترین رشته ی ممکنه. من حتی با فکر کردن به کلاس جامعه شناسی یا درس فلسفه و منطق از شدت ذوق مور مورم میشه. نه که این علاقه یهویی درمن ایجاد شده باشه، من از وقتی کلاس هفتم بودم راجب انسانی فکر میکردم. بعدها که بیشتر راجب خودم یاد گرفتم و خودمو شناختم هم بیشتر بهش علاقه پیدا کردم. هیچ وقت آینده م رو درحالی که چیزی جز انسانی خونده باشم تصور نکردم، اونم با وجود اینهمه قوه تخیلی که دارم. این پست هم برای این زد به سرم بنویسم که بکس گفت: واقعا چه هدفی داری برای انسانی ؟ برو هنرستان 
و بعد به این فکرکردم که انسانی برای من شبیه عشق اوله و هنر فقط کراشمه xD TT هردوشون رو دوست دارم ولی انسانی برام یک دنیای دیگه‌ست.

تازه، یه دلیل خیلی بزرگتر هم هست بنام دلیل شماره ی سه ولی انگیزه ی اصلی==))