‌وقتی یک بُن پونصد هزارتومنی برای خرید کتاب داشته باشی، چه کتاب‌هایی میخری؟ اوه نه، این تموم چیزی نیست که بهش فکر میکنم. درواقع این چیزیه که سعی میکنم بهش فکر کنم. باور کنین اگر شماهم سوشال فوبیا هاد، کمبود شدید اعتماد بنفس در دنیای واقعی و ضعف های بسیار دربرابر جامعه ی درنده بیرون می‌داشتید و در آستانه ی عوض کردن مدرسه‌تون به جایی پر از دخترهای نوجوون خودبرتر بین میبودین همین کارو میکردین. سعی در فرار از overthink یا به نوعی خودخوری مغزی، با استفاده از افکار پیچیده که شما دست در هیچ کدام ندارید. برای همین ترجیح میدم بجای فکرکردن راجب خودِ احمق واقعیم به چیزی که دبیر مورد علاقم راجبم فکر میکنه فکر کنم. ترجیح میدم بجای لباسی که باید توی مدرسه جدید بپوشم به قیمت کتاب شور زندگی فکرکنم. بجای فکر کردن به نگاه و افکار همه اون بقیه ها راجبم به جورابام فکرکنم. بجای رسیدن به وضع بیخوابی‌هام، تیک های عصبی بیش از پیشم و اضافه وزن بوجود اومده از داروهای کورتون به ترکیب رنگهای بنفش ویولت و آبی کاربنی فکرکنم. ترجیح میدم توی این پست بنویسم: اوه ای وای، بین کتابِ خواهر من قاتل زنجیره ای و راهنمای کشف قتل از یک دخترخوب موندم؛ ولی این حقیقت نداره‌. من فقط دارم سعی میکنم خودم رو بین مسائل روزمره غرق کنم تا چشمم به خودمی که نیستم و خانواده‌م از من ساختن نیوفته. چون من ازش متنفرم، از لبخندای دستپاچه ش و کم حرفی و انزوا طلبی‌ش. من اینطوری نیستم. میفهمی چی میگم؟ من آدم درونگرایی هستم ولی منزوی نه. من دوست دارم برم حاشیه ی پارک ملت و پیاده روی کنم. من دوست دارم ادمها رو ببینم ، و اونها من رو طوری که هستم. اگه منِ واقعی رو قضاوت کنن ناراحت نمیشم. ولی ازینکه من رو بابت چیزی که نیستم تحت قضاوت قرار بدن خشمگین میشم. متنفر میشم. درست شبیه کشیدن ناخون روی سمباده ی کاغذی. من ازین متنفرم و تک تک سلول های بدنم منزجر میشن. برای همینه که من هیچ وقت بیرون رفتن رو دوست نداشتم. چون مردم منی رو میبینن که نیستم. من به این موضوع اهمیت میدم و نمیتونم به کتفم بگیرمش. ازین متنفرم. برای همین هیچ دوست صمیمی ای توی دنیای واقعی ندارم، برای همین هیچکس درکم نمیکنه، برای همین از خودم، از آینه ها و از لباسهام متنفرم. چون این من نیستم، این عروسکیه که والدینم دلشون میخواست داشته باشن. از خودم متنفرم، همونقدر که یک برده ی جنسی از خودش متنفره‌. احساس میکنم سالهاست هر روز، هر لحظه و هر ثانیه به من، حریم شخصی من و شخصیت من تجاوز کردن. این حال بد رو حتی مدیتیشن درست نمیکنه. حتی روانشناس. حتی سیگار کینگ، این احساس رو حتی تا خرخره مشروب خوردن از من دور نمیکنه. من فقط منتظر روزی‌م که خودم رو بکشم و از اول متولد بشم. فقط منتظر اون روزم. روزی که برای خودم زندگی کنم. نه بقیه.