هفت عزیز
سر صبح است. دست و پاهایم یخ زده اند و با وجود ریسکهای امروز، از استرس و شاید هیجانی کاذب، مثل موش آبکشیده ای ( اگر بدتر به نظر نرسم. ) میمانم که در سرمای زمستان زیر تلی از برف برای راه خانه دست و پا میزند. بیا دست به دعا و انرژی های مثبت ببریم که اگر خدا امروز را به خیر نکند دیگر یکدیگر را نخواهیم دید. کشته خواهم شد...و توهم به دنبال من.
ضمیمه: بزرگترین ریسک واقعاً واقعیِ من.
- متیو~蒸発
- يكشنبه ۱۹ آذر ۰۲