هفت عزیزم؛
شاید دلم میخواست بهت بگم نشستهم پشت میز، لای کاغذ ها و بوی جوهرو برات نامه مینویسم. ولی اینطور نیست, غم زدهم. کف اتاقی که به اندازه ی غمگین بودنم توی بهار آبیه نشستم و دکمه های پیرهن تابستونیم تا نافم بازه. A far of the whole جلوم بازه و واقعا احساس میکنم شیوه ای که با مردم شهر تا میکنم در حقیقت نقاب منه. یک نقاب خوب. بهترین نقاب موجود: یک دروغِ راست. نقابی بافته از رشته پاره های تمام بخش هاش زیبای وجودم. اما به نظر هیچ مارتین دِین فیلسوفی حاضر نیست موقع پرت شدن از صخره بع اینکه من دوستش داشتهم فکرکنه. و البته که منم اینرو نمیخوام. چون الان خستهم، بدنم کمبود ترشح ملاتونین داره و نهار ماکارانی خوردم. چون قراره فردا برم تولد یک دختره ولی براش هدیه نخریدم. چون کوتوله ی منزجر توی صورتم_با دهنی که بو میداد_ پچ زد خوشت میاد همه رو مسخره کنی؟ و من براش بازگو کردم. برای گریاندن گریان ها، و خنداندن خندانها. اما دروغ بود. من همونقدر کریه بودم که از نظر اون. یک چهره ی منفور, با صورت لُپ گلی و چشمای وحشی و دهنی که پر از توهین و رازهای وحشتناکِ منتظر فاش شدن بود. مَن. با دستهای کشیده و آلاستار های خاک گرفته, موهای تیکه تیکه و چتری های کج و معوج. همونطور که جلو دستی گفت و تایید کردم. یک روانی به نظر میرسیدم و هیچ راه فراری نبود. چون من داشتم big man, little dignty رو گوش میدادم و توی ذهنم همه اونهایی که از من میترسیدن یا دوستم داشتن رو زنده زنده میسوزوندم و به جاشون هم میسوختم و هم شکسته بودم. چون به اندازه ی یک ارتیست ممنوعه و مست از الکل روی صحنه ی زندگیم برای بقیه گیتار زده بودم و بند انگشتهام پر از خون بود. خون کسایی که مجبورم کردن به خاطر تشویقشون سالیان سال اهنگ بنوازم. ادمایی که هیچ وقت به ساز من نرقصیدن. میدونی هفت؟ من عصبانی بودم. من دروغگو و خسته و زشت بودم. توی اون دبیرستان از همه متنفر بودم. حتی از کوثر توی اون دبیرستان بدم میومد. حتی از جوزف. اگه به بکستر تعارف نکردم که بیاد همین بود. من توی اون دبیرستان حتی از بکستر متنفر بودم. من بودم و یک نقاب لعنتی و اهنگهای هوی متالی که گوشهام رو سنگین میکردن. پس دیگه اهمیتی ندادم اگه تبدیل به یک هیولا شدم یا میتیای بیچاره باقی موندم. چون هیچ الیوشایی نبود که برادرانه نگرانم باشه یا هیچ ایوانی که برادرانه از من متنفر. من تک و تنها بودم و تصمیم گرفتم برای خودم بجنگم. برای من. مَن. با دستهای کشیده و آلاستار های خاک گرفته, موهای تیکه تیکه و چتری های کج و معوج. ولی نه همونطور که جلو دستی گفت و تایید کردم؛ بلکه فقط به شکل پیچیده ای متمایز. برای اینکه هیچ وقت شبیه اون ادمهای روانی نبودم. برای من.
- متیو~蒸発
- چهارشنبه ۲۲ فروردين ۰۳