هفت.
هوا ازین موقع صبح رفته رفته به گرما میزنه. آدامس سیب میجوئم و درحالی که هیچ یک از اهداف فارسی۱ رو مطالعه نکردم عقربه ها پیش میرن و از اخرین باری که خواب بودم دور و دور تر میشن. حتی قهوه نخوردم، هیچ ایده ای ندارم که دارم چه غلطی میکنم، انگار یه کشش درونی به من میگه نخون، اینا به دردت نمیخوره. گلوم از تشنگی خشک شده، از پشت پنجره ی اتاق صدای جیغ ممتد یک جونور بچه سال میاد، چرخهای سطل آشغال رفتگرها تلپ تلپ صدا میده و ... من آماده نیستم.
شاید اگر الان دوماه پیش بود برای کارهام دلایل بهتری داشتم، اما امروز، اینجا، درحالی که توی ننوی سفید چرک شده ی راه راهم تاب میخورم و گوشیِ ماخا از بین انگشت هام لیز میخوره، هیچ دلیل قانع کننده ای برای هیچ چیز ندارم. حتی دلایل ناقانع کننده ای هم اینجا نیست، فقط من، لا به لای دیوارهای خاک گرفته ی زیرشیروونی نشستم و به صدای غذا خوردن نعنا گوش میدم و ارزو میکنم کاش دو ماه قبل بود.
کاش یک دلیل قانع کننده داشتم.
-میتسوری، قرارگاه انجمن، ننویکهنه.
- متیو~蒸発
- شنبه ۱۹ خرداد ۰۳