هفت عزیز؛

نشسته‌م وسط اتاق، نمی‌دونم برای چندمین بار درطول این هفته.. یا ماه.. کتابم جلوم بازه، چراغ مطالعه بی جهت روشن مونده و باقی خونه پره از تاریکی. صدای پنکه میاد، و نفس های سنگین پاخا، سایه ی برگ های چنارِ بزرگ روی پنجره ی اتاقم افتاده و نعنا خوابیده.  در همین حین که این نامه را می‌نوشتم، برای دو درس دیگر از کارنامه ام اعتراض نمره ثبت کردم و به این فکر می‌کنم که ای کاش صدای باد می‌آمد. یا صدای پایِ تو.

این روزها فرسوده بودم، نا مطمئن، نا ایمن. می‌ترسیدم بشکنم یا خودم را از دست بدهم. ده ها نامه نوشتم، صدها کلمه. همه شان را ریختم دور. کلماتم مرا ترساندند و بیگانه بنظر رسیدند... بیگانه!

به گمانم دوباره خودم را در هچل انداختم؛ اما این بار سیاهچاله و چاه نیست. یک برکه ی آبی و زمردی‌ست که عمیق زیادی ندارد و جلبک هایش را از سطح آب می‌شود دید. آبش خنک است، گمان میکنم خدا قلمویِ آسمانش را با آب این برکه شسته باشد. اگر جنم غواصی پیدا کنم، شاید در اعماقش جواهر پیدا شود. شاید هم غرقم کند و بعد پسم بزند. نمی‌دانم. 

اسمش دو بخش است و کوتاه؛ بیا فعلا برایش اسمی انتخاب نکنیم. اسم خودش را دوست دارم و بیشتر از هر اسمی شبیه خودش است. پس فکر کنم وجه تمایز این آدم از همین الان پیدا شد. او نقاب نمی‌خواهد. لازم نیست بکستر باشد یا جوزف، یا هر اسمی که شاید روی یک ابرقهرمان باشد. او فقط میم.ر است. با چشم‌های گرد و هیجان زده، قد متوسط و هیجانی همیشگی که از روح نوجوانش دمیده می‌شود. نگاه کردنش دنیایی دارد! می‌خندد، جدی می‌شود، کارهایش را به دقت انجام می‌دهد اما از آنها لذت می‌برد. از هرچیز برای خودش سرگرمی درست می‌کند. کوچک است. ضعیف است. قلبش نرم است و روحش شکننده. با بچه ها خوش و بش می‌کند، چند باری وقتی نگاهم می‌کرد مچش را گرفتم. عجب نگاه صادقی دارد! دوست دارم نگاهش را در شیشه ی آب حل کنم و بگذارم برای روزهای داغ و طاقت فرسایِ اواسط مرداد.. بعد هروقت خسته بودم از آن بنوشم.

کاش می‌شد نگاه هارا نوشید.

وقتی دیدمش؛ آن قسمت از روحم که ذوق زده میشد به کار افتاد، از تنفر رهانیدم و با قیافه ای :】مانند تلاش می‌کردم لبخند نزنم. چقدر شیرین بود! بعد این فکر به سرم افتاد که با او حرف بزنم. اما خیلی زود، ترساندم و از سرم پرید. 

امشب اما با دیشب فرق دارد؛ سهراب برایم نامه ای می‌فرستد سرسبز. حافظ جامی می تعارف میکند و مرا به سوی قلبم سوق می‌دهد. به گمانم از بقیه ی افرادی که از انها مشاوره گرفتم قابل اعتماد ترند.

و لعاب مهتاب روی رفتارت.

تو شگرف، تو رها، تو برازنده ی خاک.

دفعه بعدی که اورا ببینم بیشتر نگاهش می‌کنم. اگر سنگی با آن صدای پر از شوقش برایم ویس بفرستد قول می‌دهم همه چیز را فاش کنم هفت. همه چیز را. اگر سنگی بفرستد.