۱۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

#9

حقیقت: درس خوندن برای امتحان های نهایی نهم برام لذت بخشه، یطورایی شبیه بستن چمدونه برای رفتن و سفر کردن به شهری که دلت میخواد، رشته ای که عاشقشی. درس خوندن برای نمونه فرهنگ شبیه خریدن بلیط قطاره، برای رسیدن به سرزمین رویاها ها، شاید رشته ی انسانی از نظر خیلیا چیز جالبی نباشه و نسبت به تجربی و ریاضی اونقدرها هم چرخ آور بنظر نرسه. ولی واقعیت اینه که برای من معرکه ترین رشته ی ممکنه. من حتی با فکر کردن به کلاس جامعه شناسی یا درس فلسفه و منطق از شدت ذوق مور مورم میشه. نه که این علاقه یهویی درمن ایجاد شده باشه، من از وقتی کلاس هفتم بودم راجب انسانی فکر میکردم. بعدها که بیشتر راجب خودم یاد گرفتم و خودمو شناختم هم بیشتر بهش علاقه پیدا کردم. هیچ وقت آینده م رو درحالی که چیزی جز انسانی خونده باشم تصور نکردم، اونم با وجود اینهمه قوه تخیلی که دارم. این پست هم برای این زد به سرم بنویسم که بکس گفت: واقعا چه هدفی داری برای انسانی ؟ برو هنرستان 
و بعد به این فکرکردم که انسانی برای من شبیه عشق اوله و هنر فقط کراشمه xD TT هردوشون رو دوست دارم ولی انسانی برام یک دنیای دیگه‌ست.

تازه، یه دلیل خیلی بزرگتر هم هست بنام دلیل شماره ی سه ولی انگیزه ی اصلی==))

    • متیو~蒸発
    • سه شنبه ۲ خرداد ۰۲

    #8

    =)?what if you forget to forget me not 

    - i will die

    • متیو~蒸発
    • دوشنبه ۱ خرداد ۰۲
    ָ࣪۰ ഒ 。
    زمان لخت و عریان، نرم نرمک به وجود می‌آید، منتظرمان می‌گذارد و وقتی می‌آید بیزارمان می‌کند. چون معلوم می‌شود از مدت‌ها پیش، آن جا بوده است.
    ָ࣪۰ ഒ 。

    " خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار
    اسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
    " نرسیده به درخت،
    کوچه باغی‌ست که از خواب خدا سبز تر است
    و در ان عشق به اندازه پرهای صداقت آبی‌ست.
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد،
    پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
    دو قدم مانده به گل،
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد.
    در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
    کودکی میبینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او میپرسی
    خانه دوست کجاست. "
    -
    نام وبلاگ برگرفته از کتابی با همین نام؛ نوشته ی فیودور داستایِوسکی.

    ָ࣪۰ ഒ 。
    I've always felt like i'm a drop in your ocean and when it hurts, you don't see
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    پیوندها