۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۳ ثبت شده است

#63

هفت‌.

هوا ازین موقع صبح رفته رفته به گرما می‌زنه. آدامس سیب می‌جوئم  و درحالی که هیچ یک از اهداف فارسی۱ رو مطالعه نکردم عقربه ها پیش میرن و از اخرین باری که خواب بودم دور و دور تر میشن. حتی قهوه نخوردم، هیچ ایده ای ندارم که دارم چه غلطی می‌کنم، انگار یه کشش درونی به من میگه نخون، اینا به دردت نمیخوره. گلوم از تشنگی خشک شده، از پشت پنجره ی اتاق صدای جیغ ممتد یک جونور بچه سال میاد، چرخ‌های سطل آشغال رفتگرها تلپ تلپ صدا میده و ... من آماده نیستم.

شاید اگر الان دوماه پیش بود برای کارهام دلایل بهتری داشتم، اما امروز، اینجا، درحالی که توی ننوی سفید چرک شده ی راه راهم تاب می‌خورم و گوشیِ ماخا از بین انگشت هام لیز میخوره، هیچ دلیل قانع کننده ای برای هیچ چیز ندارم. حتی دلایل ناقانع کننده‌ ای هم اینجا نیست، فقط من، لا به لای دیوارهای خاک گرفته ی زیرشیروونی نشستم و به صدای غذا خوردن نعنا گوش میدم و ارزو میکنم کاش دو ماه قبل بود. 

کاش یک دلیل قانع کننده داشتم.

 

-میتسوری، قرارگاه انجمن، ننوی‌کهنه.

    • متیو~蒸発
    • شنبه ۱۹ خرداد ۰۳

    這是真實的

    اسمشونبرِ عزیز؛

    می‌خواستم بکستر صدات کنم، اما فکر نکنم هیچ یک از انواع زمان های افعال بتونن تو و خاطرات تورو خطاب قرار بدن. می‌خواستم از اولِ اول، از شهریور نود و نه بنویسم و تا همین امروز همه چیز رو توی مغزم مرور کنم و ایندفعه بهشون سامان بدم تا بفهمم دقیقا چیشد. ولی گمون نکنم. کلماتم دیگه ته کشیدن، حتی کلمات شکسپیر هم برای نوشتن این قصه کافی نبود. چون دیگه حتی من، حی و حاضر توی تموم سطر ها، نمیدونم چطور بود و چطور شد.

    • متیو~蒸発
    • چهارشنبه ۹ خرداد ۰۳
    ָ࣪۰ ഒ 。
    زمان لخت و عریان، نرم نرمک به وجود می‌آید، منتظرمان می‌گذارد و وقتی می‌آید بیزارمان می‌کند. چون معلوم می‌شود از مدت‌ها پیش، آن جا بوده است.
    ָ࣪۰ ഒ 。

    " خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار
    اسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
    " نرسیده به درخت،
    کوچه باغی‌ست که از خواب خدا سبز تر است
    و در ان عشق به اندازه پرهای صداقت آبی‌ست.
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد،
    پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
    دو قدم مانده به گل،
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد.
    در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
    کودکی میبینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او میپرسی
    خانه دوست کجاست. "
    -
    نام وبلاگ برگرفته از کتابی با همین نام؛ نوشته ی فیودور داستایِوسکی.

    ָ࣪۰ ഒ 。
    I've always felt like i'm a drop in your ocean and when it hurts, you don't see
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    پیوندها