الان که دارم این رو برات مینویسم هوا جلوی بخاری ژاپنیِ خاموشم رفته رفته سرد میشه. روی زانوهام خرده بیسکوییت ریخته، کتاب عربیها با چشمای خون الود بهم خیره شدن ( و همچنان ایگنور میشن ) و یکم اونطرف تر، کیف کانکن خاکستری رنگم روی زمین ولو شده. گوشه های مارکش رو عروس هلندیم خورده، آویزِ گربه ی توت فرنگیم ازش کنده شده و نهنگِ چاقی که بهش اویزون میکردم رو هم از ترس گم شدن قایم کردم. ربان کوچیکی که روی دسته ش گره میزدم هم یه جایی توی خونه افتاده که نمیدونم. درکل بدون هیچ اویز و لخت لختئه. بنظرم کیف آدم نشون دهنده ی احساساتشه. این روزا همینقدر خاکستری و بی رنگ و روئم. ولی این خاکستریِ لخت و خالی درون قشنگی داره.
کیف کوچیکیه، اما با بیشترین قیمتی که میتونستم خریدمش. کلا دوتا زیپ داره و یکیش انقدر بچه ست که دستم توش جا نمیشه. اون تیکه جادویی ترین بخشِ کیفمه. توش یک برق لب وانیلی که حیفم میاد جز روزایی که خیلی خوشحالم ازش استفاده کنم هست که رنگ نداره، دوتا پنس ساده ی پاستیلی هست، یک کش موی سرخابی توت فرنگیسی و پنج تا دستمال کاغذی برای جلوگیری از عطسه های اتشفشانی که با عجله تاشون زدم و کج و کولهن. دوتا گیره ی مو با طرح نوشابه اسپرایت و شیر هلو هم هست، بعلاوه اصلی ترین بخش، یک دفترچه ی مربعی نسبتا کوچیک، با یک جلد مقوایی و طرح خرگوش و خرسی که چیپس میخورن و به البوم عکسها نگاه میکنن ( خیلی خوشگله و از جمعه بازار خریدمش !! ) برگه های این دفترچه حاشیه ی قلبیِ صورتی و زرد دارن که عاشقشونم. هرچقدر صورتی اخرین انتخابم برای کفش، لباس و کیفئه؛ روی کاغذ دوست داشتنی بنظر میاد.
توی این دفترچه با یک خودکار بیک جادویی که باعث میشه دلم بخواد جمله های کوتاه بنویسم یادداشت های لحظه ای میذارم و تا حد ممکن ریز مینویسم، اگرچه دفترچه ی بیچاره هیچ خواهانی نداره ولی با تموم وجودم دوست دارم یک نفر یک روز اتفاقی دستشو ببره توی زیپ کوچیکه و بدزدتش و ببینه عجب دفترچه ی مخفی و خوشگلی لای پنسای رنگی ؛ توی قلب اون کیف خاکستری و زمخت دارم :] !! 𖦹.• (+ اینم بگم که یک پوست شکلات با ارزش از شبی که خیلی معجزه وار خوشحال بودم از کسی که نزدیک فلکه ی مقابل چهارده معصوم بهم شکلات تعارف کرد اونجا نگه میدارم تا احساسات خوب رویادم نره !! طعمشم البالویی بود با بوی استامینوفن خردسالان)
داشتم میگفتم؛ بعد ازون جیب کوچولو یک زیپ اصلی میمونه که تا خرخره پرش میکنم. ته تهش یک جیب مخصوص لپتاپ هست که توش چیزایی میذارم که کسی پیدا نکنه، بعدش یک پوشه ی طلقی پاپکوی بی رنگ که عاشقشم !! و بهش برچسبای پاستیل خرسی زدم که خیلی خوشگلن (با اینکه پاستیل دوست ندارم) و بعد ازون به نوبت کتابام رو میچینم. فرقی نداره کدوم کتاب، کدوم دفتر، یا کدوم جزوه... همه جای کاغذها پره از من. دستخط و کلمه و نقاشی های ریز و درشت. خرسای دماغ ادامسی و خرگوشای تبر به دست. کلمه های انگلیسی رندوم یا حرفایی که از معلما میگیرم. مثلا دبیر فنون گفت " زبان فارسی و زبان عرب مثل شیر و شکر درهم محلول شدند و امکان جدایی آن دو نیست " ؛ و من نوشتمش. شعرایی که میخوند رو هم همینطور. " و تنهایی من؛ شبیخون حجم ترا پیشبینی نمیکرد " ! ...
خلاصه، بعد از دفترها و کتابای پر از نقاشی و هایلایت های پاستیلی آبی و صورتی، نوبت میرسه به دفترِ " تخلیه ی ذهنی" که فعلا اسم بهتری براش درنظر ندارم. شاید تیتی (trash thinks) هم بدک نباشه:دی ، ولی خب. یک دفترچه ی a6 خاکستری از یک برند نامعلومه که بابام از جلساتش اورده. تقریبا هزارتا ازینا داریم ولی این یکی رو بیشتر از بقیه دوست داشتم، (اگرچه دست دومه و بابام قبل از من از خجالت صفحه اولش دراومده) توی این دفترچه که روش از همون برچسبای خرس پاستیلی زدم مینویسم، میکشم، فحش میدم، نت برداری میکنم و حرفای یهویی ولی مسخره یا بامزه ی معلم هارو رو نویسی میکنم. حتی بعضیاشون خیلی وصف حالن! مثلا دبیر جغرافیا _ با اشتباه دستوری _ گفت " من روزایی که ایشون هستن من نیستم. اصلا نمیدونم کجا هست " و من یاد تو افتادم * ایموجی خنده * چون اون روزا هرموقع من بودم و میخواستم ادرس پاکت نامه رو بهت بدم تو نبودی و مایع عذاب بود. چیزای دیگه ای هم توی دفترچه م دارم. مثلا " لیست ملزومات شروع مهر: یک کتاب قطور برای حواس پرتی، پوشه، استیکی نت، کلید، دفتر تخلیه ی روانی، تبر تیز و برندا برای قتل عام همکلاسی های دست از پا خطا کرده و ..." ، یا مثلا ابیات رندوم شعر. مثل این یکی که میگه " در مذهب ما باده حلال است ولیکن؛ بی روی تو ای سروِ گل اندام حرام است " (شعر هارو با خط نستعلیق من دراوردی مینویسم) و نقاشی هایی از قیافه ی وایکینگ ها، دلقک ها، ستاره هایی که پاشون چسب زخم خورده یا کلماتی که با حروف حبابی نوشته شدن. مثلا " گُلی " یا "هنرمند" یا " یاغی" و "جسارت" ! بعضی جاها هم فقط نشخوار ذهنیه مثل وقتی که صد و سی و یک بار نوشتم "please" یا لیریک اهنگی که منتظرم پاییز باهاش بگذره با این عنوان که "under a million desert stars , laying down next to my car, are you staring at the same moon? Oh I hate that I still love you" و بلا بلا بلا. نکته جالب اینه که توی این دفترک حدود پنجتا نامه با دستخطای کج و معوج و زیر فشار روانی وسط کلاس های درس برای تو نوشتم. یکیشون اینطوری شروع میشد " رِ یِ عزیز؛ هوا خنکه. نه بخاطر پاییز، بلکه بخاطر کولر گازی بالای سرم. " و راستی :) توی یکی از صفحه های این دفترچه قیافه ت رو کشیدم. یا بهتره بگم توی دوتا، یه جور سبک طراحی کرکتر با چشمای گردالی و گوشای گردالی تره که خودم ابداعش کردم. نقاشی تو، اون دوست درازت که ابروهاش مستطیلیه و چشماش باعث میشن به خودم فحش بدم، عمو محرابی که بهم یک دستبند بامزه داد و ریشای نصفه نیمه داره، پاکیزه سرشت که با اختلاف شیخ مورد علاقه م توی کل تاریخ اسلامه با اون رد پیشونی و قیافه ی همیشه جبارش، اون اقای البرزِ کوچک تر که صداش از همه ی پسربچه های دنیا جوون تره، اقای البرزِ بزرگ که لبخندش اعتماد به نفس داره، و در اخر اقای هنرمندی که ریشاش از تموم زندگیم نارنجی تره رو کشیدم. این صفحه ای که گفتم رو یادم نمیاد کِی، ولی وقتی موهات رو تازه کوتاه کرده بودی و کله ت در نگاه اول (و حتی دوم) شبیه فندق بنظر میرسید کشیدم. پشت اون برگه با حروف حبابی نوشتم " زشت !! خر !! " که خطاب به همکلاسی هام بود. و نقاشی یک میز چای کشیدم که بهش یک پلاستیک کج و کوله اویزون بود؛ پر از لیوانای کاغذی استفاده شده. فکرکنم بدونی کدوم.
- متیو~蒸発
- دوشنبه ۱۶ مهر ۰۳