بکستر عزیز؛
همه ی نامه ها مال تو بود. همه ی کابوسها. همه بغل ها. تموم عمقی که بین حفره ی وسط سینه م هست، مربوط به تو میشد. نگاهت تنها چیزی بود که من رو میترسوند. نوک نازک انگشتهات که بین لبهام نگه میداشتی و نمیذاشتی سرم رو از زیر پتو بیارم بیرون. اون صدای تق. اون موج کوتاه پایین موهات. آهنگی که صبح پنجشنبه فرستادی. وقتی گفتی شما جایی نمیری. وقتی راجب چهل ساله شدن حرف میزدی.
آه بکستر. متاسفم که از تو یک هیولا ساختم. متاسفم که گفتم من رو بوسیدی بدون اینکه ازم اجازه بگیری. متاسفم که راجب مردمک چشمهات نوشتم، وقتی برای اخرین بار توی هشت چهار نشسته بودیم. متاسفم. متاسفم که با من طرف بودی. متاسفم که خطوط روی بازو هام ، زخم های رون پام و خون کف دستم رو انداختم تقصیر تو.
بکستر. متاسفم. تقصیر تو نبود. تو دیگه وجود نداری. و من هم دیگه نیستم. اما این زخم ها کف دستم هنوز هم با عرق شورم همون سوزشی رو ایجاد میکنن که وقتی من رو بوسیدی.
تقصیر تو نبود بکس. کار من بود. این زخم ها هنوز هم همون سوزش رو ایجاد میکنن.
متاسفم. بکس. تولدت مبارک :)
- متیو~蒸発
- جمعه ۲۰ ارديبهشت ۰۴