۵ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

#22

‌ریواچ لوسیفر لذت بخشه، هوا آلوده‌ست، میخوام موهامو کوتاه کنم. چشمهای تام خیلی قشنگن و راستی. دارم داستانمو دوباره‌مینویسم. از بابتش خوشحالم و به من احساس خوبی میده، شبیه زندگی کردن توی یک دنیای دیگه. شبیه کتاب خوندن ولی خیلی چرخ آور تره. دلم یه لازانیای چرب و تند میخواد به همراه کولا ( که هیچ وقت نمیخورم ) و اینکه.. احتمالا یه تغییر ریز برای فونت اینجا بد نباشه. بعلاوه اینکه باید توی اون یکی وبلاگم یه نامه چالش برانگیز پست کنم. راجب تو=>

    • متیو~蒸発
    • سه شنبه ۲۷ تیر ۰۲

    #21

    روزهای گرم و بی‌خاصیتی رو میگذرونم. شاید با این حجم از درونگرایی و انزوا طلبی کنار بیام و خودمو توی جمع بپذیرم، شاید برم و توی فرهنگسرای همین نزدیکی کلاس خمیر ایتالیایی ( همچین اسمی ) ثبت نام کنم. گرچه به پای سفالگری نمیرسه ولی خب شاید یه تکونی به خودم دادم و اصلا درآمد زایی کردم

    * عینک دودی و پیپ:دی *

    ‌+نوشتن این روزا سخت شده. کتاب میخونم. بیخودی خوشحالم.

    • متیو~蒸発
    • دوشنبه ۱۹ تیر ۰۲

    ( Je t'aime mais j'ai changé )

    من به طرز دیوونه‌واری دوستت داشتم. انقدر که گفتم عاشقتم، ولی فکرکنم عشق هیچ وقت اون افسانه ای نبود که مامان بزرگامون بازگو میکردنش. شاید هم من عاشق نبودم. به هرحال،بعد یک مدت چیزی درون من رشد کرد و دیدم که عه؟ بهتره عاقلانه تر دوستت داشته باشم. منظورم این نیست که دوستت ندارم. دوستت دارم اما نه مثل قبل. اینو میخونی و من ریز میخندم. جمله آشناییه نه؟ نترس. من اونقدر بی رحم نیستم. 

    • متیو~蒸発
    • شنبه ۱۷ تیر ۰۲

    چالش چهارم سوفی، PT02

    سلام و صد سلام بر بازدید کنندگان باینری ( کد ) بنده  با نهایت افتخار اینجا هستم با چالش چهارم سوفی که اینجا برای اولین بار باهاش ملاقات کردم و منبعش حذف شده بود. سوال پیش میاد چرا اینجا که میشه گفت هیچکس نمیاد چالش از توش بخونه دارم چالش میذارم؟ خودمم نمیدونم ممنون^-^ بریم برای چالش.

    • متیو~蒸発
    • پنجشنبه ۸ تیر ۰۲

    #20

    " لدی می بهم نزدیک شد " اولیور، به قفسه سینه اش ضربه زد " دستش رو گذاشت روی قلبم و بهم گفت.. خدا تورو فراموش نکرده، اولیور ودرلی. اون هیچکی رو فراموش نمیکنه. امید توراهه.. "

    پرسیدم " شما چی گفتین؟ "

    " تو روش خندیدم! ولی انگار بهش برنخورد. دوباره موعظه خوندنش رو شروع کرد. منم دمم رو گذاشتم رو کولم و برگشتم خونه " اولیور به طبقه دوم اشاره کرد و گفت " زیر همون پنجره خوابیدم. صبح فرداش که بیدار شدم... "

    اولیور صورتش رو به طرف نور بی رمغ برگرداند " حق با لدی می بود. امید از راه رسید " 

    خندید " و توی حیاط پشتی خونه ی من فرود اومد! "

    - a snicker of magic, natalie lioyd -

    • متیو~蒸発
    • شنبه ۳ تیر ۰۲
    ָ࣪۰ ഒ 。
    زمان لخت و عریان، نرم نرمک به وجود می‌آید، منتظرمان می‌گذارد و وقتی می‌آید بیزارمان می‌کند. چون معلوم می‌شود از مدت‌ها پیش، آن جا بوده است.
    ָ࣪۰ ഒ 。

    " خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار
    اسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
    " نرسیده به درخت،
    کوچه باغی‌ست که از خواب خدا سبز تر است
    و در ان عشق به اندازه پرهای صداقت آبی‌ست.
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد،
    پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
    دو قدم مانده به گل،
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد.
    در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
    کودکی میبینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او میپرسی
    خانه دوست کجاست. "
    -
    نام وبلاگ برگرفته از کتابی با همین نام؛ نوشته ی فیودور داستایِوسکی.

    ָ࣪۰ ഒ 。
    I've always felt like i'm a drop in your ocean and when it hurts, you don't see
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    پیوندها