هوا خوب بود. کل شامم رو بالا آوردم، قهوه خوردم، گریه کردم، درس خوندن نتیجه مطلوبی نداشت، ناراحت کننده بود، سرم رو کردم توی گوشی، خرید های مورد علاقهم یکی یکی لغو شد، نا امید شدم، به سوزش کنار ساعد دست راستم اهمیت ندادم، اکلیل های روی ناخونم رو پاک کردم، گریه کردم، پوست لبم رو کندم، خوشحال نبودم. اصلا.
هنوزم نیستم.
شاید فقط گرسنهم، به خاطر عقب موندن از برنامه ست، شاید سردی قهوه ست، شاید به خاطر اینه که حس میکنم کافی نیستم؛ یا شاید نیستم.
- متیو~蒸発
- پنجشنبه ۲۷ تیر ۰۴