۲ مطلب در مهر ۱۴۰۴ ثبت شده است

II

نمی‌دونم هفت. رقت انگیزم. شب ها مریضم، چشمهام زردن، پوستم مریضه، دستهام می‌لرزه، تماما بی خاصیتم. چون می‌ترسم. با تموم وجودم، از همه چیز. و گفتن این جمله پیش آدمهایی که میخوان نجاتت بدن به اندازه کافی قوی نیست. تا دست بردارن، و بتونی آروم بگیری، چون هیچ جا آروم نمیگیری. اما یک همهمه جدید هم چیزی نیست که نیاز داری... 

    • متیو~蒸発
    • پنجشنبه ۱۱ مهر ۰۴

    Carpe diem ֺ ۪  ≀≀ (دم را غنیمت شمآر)

    هفت عزیز𖥨᩠ׄ݁ ˖ ݁

    بهم گفتی "نمی‌دونم" ، و این عجیب بود. انقدر عجیب که یک نامه بنویسم؛ بعد ازینهمه مدت کم حرفی، با عکس یک صابون عجیب استرالیایی. گفتی نمی‌دونم و این عجیب بود. انقدر که وقتی شلوار کوچیک تری می‌خریدم یا ارزون ترین خودکارم جامدادی گرونه رو خراب می‌کرد؛ اهمیتی ندادم. انقدر عجیب بود که نصف وعده های غذاییم رو حذف کنم، ناخن هام رو لاک اکلیلی بزنم، شبها دعا نکنم، گریه کنم، نقص های بدنم رو یکی یکی زخمی تر کنم، با کسی حرف نزنم، جایی نرم، نامه ای ننویسم.

    اما خب هفت؛ یادمه که گفتی "اشکالی نداره" ، چند بار تکرارش کردی؟ چون من هر روز شنیدمش، هر لحظه، هر شبی که بجای خوابیدن پتورو توی دهنم فشار دادم تا صدای دردی که می‌کشیدم آزاد نشه، با هر یک گزینه ی دروغی که به مشاورم گفتم انجام شده، با هر قطره اشکی که زخم روی لبم رو می‌سوزوند، با هربار تردیدی که درمورد قلبم و زندگیم داشتم. گفتم اشکالی نداره ، و تکرارش کردم. 

    • متیو~蒸発
    • پنجشنبه ۱۱ مهر ۰۴
    ָ࣪۰ ഒ 。
    زمان لخت و عریان، نرم نرمک به وجود می‌آید، منتظرمان می‌گذارد و وقتی می‌آید بیزارمان می‌کند. چون معلوم می‌شود از مدت‌ها پیش، آن جا بوده است.
    ָ࣪۰ ഒ 。

    " خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار
    اسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
    " نرسیده به درخت،
    کوچه باغی‌ست که از خواب خدا سبز تر است
    و در ان عشق به اندازه پرهای صداقت آبی‌ست.
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد،
    پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
    دو قدم مانده به گل،
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد.
    در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
    کودکی میبینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او میپرسی
    خانه دوست کجاست. "
    -
    نام وبلاگ برگرفته از کتابی با همین نام؛ نوشته ی فیودور داستایِوسکی.

    ָ࣪۰ ഒ 。
    I've always felt like i'm a drop in your ocean and when it hurts, you don't see
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    پیوندها