بعضی از رویاها فقط رویان، درسته حرفای انگیزشی چیز دیگهای میگن ولی باید سرنوشت رو قبول کرد عزیزم، هرچقدر هم بد باشه اون زندگی توعه و تو نمیتونی همه چیز رو تغییر بدی.
نقل قول از یک مامانبزرگ ~
| ♡ |
خب، متاسفانه یا خوشبختانه بند بالا حقیقت داره. هرچقدر هم توی زندگیت شنگول و امیدوار باشی ( که این امید لعنتی یه وقتایی نابودت میکنه ) بالاخره یک روز میفهمیش، بعضیا توی سنین بالا و بعضیا مثل من، توی پنجمین ماه از شونزده سالگیشون متوجهش میشن. دفتر کتابهاشون رو جمع میکنن و برنامه درسی رو ریز ریز میکنن و میفرستن توی سطل بازیافت و خودشون رو از یک امید واهی نجات میدن. چون یکی از چیزهایی که تو نمیتونی درستشون کنی بیمارهای روانی دچار سادیسم و دیکتاتور ها هستن، اونها حتی وقتی دکتر روانپزشک بهشون میگه باید بستری شن به حرفش گوش نمیدن و میگن روانی تویی نه ما. پس یک دختر قد کوتاه با یک قلب کوکی و ریه های ناقص قطعا نمیتونه حریف اونها بشه. خصوصا اگه اونها والدینش باشن. پس در نتیجه اون فقط بیخیال رویاهاش میشه و حقیقت تلخ زندگیش رو میپذیره که هیچ وقت فرصت ادامه تحصیل نداره و تنها راهش برای زندگی ازدواج سنتی ایه که همون روانی ها راجبش تصمیم میگیرن. پس همین میشه که به تموم قول هایی که داده انگشت وسطش رو نشون میده و سیگار میکشه و زخمای کف دستش رو تجدید میکنه. همین میشه که بیخیال ازمون نمونه میشه و کتاباشو اتیش میزنه و کتابکار هاشو آگهی میکنه. همین میشه به باباش پیم میده که قصد ادامه تحصیل نداره و همین میشه که نامادریش با نیشخند خوشحال و بیرحمانه ش با چشمهایی که از مدوسا درد آور ترن بهش نگاه میکنه و زبون درازی میکنه. چون اون فقط یک عروسک خیمه شب بازی عه، فقط یک اسپرم لعنتی که با تخمک های یک روانی پیوند خورده و شکننده ترین ادم ممکن رو بوجود اورده. همین میشه که تصمیم میگیره دیگه زندگی نکنه. همین میشه که از تموم جاهای ممکن بدنش برای زخمی شدن خون سرازیر میشه و اون از درد کف اتاق به خودش میپیچه و هیچکس ، حتی خدای لعنتی که دیگه برای اون وجود نداره هم برای به دادش رسیدن کافی نیستن. همینقدر ساده میشه که یک آدم یک بار برای همیشه میشکنه.
پینوشت) معذرت میخوام بکس. معذرت میخوام زهرا. معذرت میخوام کوثر. معذرت میخوام هفت. مامانی، از توهم معذرت میخوام. بابت همه چیز متاسفم.
- متیو~蒸発
- يكشنبه ۲۸ خرداد ۰۲