دمش ، مکش ، دمش ، دمش ، مکش . انگشتم روی کلید رنگ و رو رفته ی اسلاید ساز دهنی قدیمی بابابزرگم بالا و پایین میره و ناشیانه چیزی شبیه به shape of my heart رو مینوازم ( یا دست کم چیزی شبیه نواختن ) توی ماشین قدیمی‌ش نشستم که بوی نون روغنی میده، من اینجا ساز دهنی میزنم و توی ماشین بغلی پسربچه صورتی پوش با لپهای سفیدی نشسته که ای کاش اسمش ارمین باشه. دفعه بعدی که بهم نگاه کنه براش دست تکون میدم، اگه اصلا بهم نگاه کنه. ادمهای توی پیاده رو متحرکن، شبیه صحنه ای از فیلم ها، سکانسی روی پرده ی سینما، همه چیز درحال حرکت وزندگی‌ن و من اینجا نشستم بدون اینکه احساس کنم من هم توی این دنیا وجود دارم. رفتگر زمین رو جارو میکنه، یک پسر بچه ی دوازده ساله از باباش میخواد براش بستنی بخره، ادم بزرگهای عبوس، بچه های عجیب، مامان بزرگ های مسن و جوون های جالب، که دوتاشون از مغازه بیرون میان درحالی که توی دستشون پلاستیکی پر از شیرتوت فرنگی و بستنی توت فرنگیه ( اعتراف: حسودیم میشه ) پسربچه دوازده ساله حالا یک بسته چیپس کچاپ توی دستشه. زندگی فارغ از استرس ها برای نمونه فرهنگ، امتحانها و معدل میتونه دوست داشتنی باشه. مثل وقتی که یک دوست ادمو کروسان و شیرکاکائو مهمون میکنه، وقتی تبریک تولد ادم از طرف همون کسیه که میخواسته، وقتی به چشمهات نگاه میکنم و تو درست شبیه الهه ها با پلک هات لبخند میزنی، وقتی انقدر نزدیکیم که نفس کشیدن هات رو لمس میکنم، انقدر نزدیک که لرزش تارهای صوتی‌ت توی حنجره‌ت رو حس میکنم و بجای هوا عطرت رو نفس میکشم. همه وقتایی که حرف میزنیو من گوش میدم. مثل هربار که راجب تو با بقیه حرف میزنم و گونه هام مور مور میشن. انگار اگر میتونستم تا همیشه فاصلمون رو کم کنم زمان متوقف میشد و همه چیز توی بهار میموند. من ، برای دوست داشتنِ این زندگی مشقت بار و دنیای بی رحم و ادمای ترسناک، فقط یک " باهم بودن " رو کم دارم و نه هیچ چیز دیگه ای. انگار کل بیچارگی های دنیا وقتی شروع میشد که دور باشیم. انگار تا تو بودی هیچ بدی ای توی دنیا وجود نداشت جز نبودنت. برای همینه که همیشه تورو ارزو میکنم. چون تو همه ای ؛ همه خوبی های دنیا. درست شبیه نوت های هارمونیکا وقتی بعد بارها تمرین بالاخره جای درستشون ادا میشن. شبیه هماهنگ بودن دمش و فشار دادن دکمه اسلاید. شبیه ملودی children ، شبیه به موسیقی طبیعت. به خورشید. به باد. به معنای حقیقی زندگی... شبیه به خدا.

پی‌نوشت) برخلاف ظاهرش، عمیقا دوست داشتن کسی خیلی سخته... خیلی زیاد