نمیدونی چقدر ازینکه دیگه هیچ رابطه ی فراتر از ( اندکی دوستی ) و هیچ وابستگی احساسی یا هرکوفت دیگه ای به کسی توی زندگیم ندارم خوشحالم. الان توی زندگی لجن وار و فاسد شده ی خودم نشستم، تنها و بدون هیچ کمک کننده، مشاور، دوست یا محافظی. تنهای تنها باید از پس اینهمه گند و کصافت بربیام و زخمی بشم و خونریزی کنم و بیش از پیش به خودم سخت بگیرم و این بار هیچکس اینجا نیست که دلسوزی بیش از حد برای من بکنه. وای کلانی کبیر! عجب زندگی قشنگی شده. بدونِ آدمهایی با رابطه ی مثلا زیادی نزدیک حتی کپک های روی در یخچال اتاقم شبیه گل پامچال بنظر میرسن. حتی درد شونه م و سرفه هام لذت بخش شدن‌. دلم میخواد از خوشحالی کاراییو بکنم که هرگز دلم نمیخواسته. واقعا باید بمناسبت نبودنِ یسری ها برقصم~~