میخواستم بیام اینجا و برای ثبت کردن روزهایی که گذشت، درست مثل چیزی که به نظر میرسه بگم که اوه، اتفاق خاصی نیوفتاد. میدونی؟ واقعا کار خاصی نکردم. اما این یطورایی حقیقت نداره، چون این چهار-پنج روز در عین پوچی ظاهریش خیلی پر اتفاق بود. چون شبها راحت خوابیدم و خوابهای عجیب غریب دیدم. چون برای خوندن یک کتاب ذوق زده بودم. چون از خودم و بی احساسیم نا امید شدم و موهام رو کوتاه کردم. و وقتی این روزهای کوچیک و بی معنی پشت سر هم رد میشدن بعد مدتها گریه کردم، نعنا رو نوازش کردم و توی تماشای خادم سیاه غرق شدم. چون موقع تماشای اینتراستلار دلم میخواست احساساتی بشم و اشک بریزم، چون بعد دوسال به صدای جانگکوک گوش دادم. چون به اعضای زیروبیسوان نگاه کردم و احساس کردم چیزی شبیه شور زیر گونه هام حرکت میکنه.
این چند روز پر بار بود. مثل وقتی که جلوی تلوزیونی که قلعه متحرک هاول پخش میکرد عربی خوندم و فهمیدم امتحانمون کنسل شده. مثل وقتی که isfp کوچولوی کلاسمون عکس هایی که گرفته بود رو برام ارسال کرد و راجب فیلمهای عجیب غریبی که میبینم حرف زدیم. مثل وقتی که ماجرای خیت شدن جوزف رو شنیدم و پوزخند زدم. مثل وقتی که یواشکی پولهامو چپوندم توی کیف دخترداییه تا برام هری پاتر بخره. مثل لحظه ای که رعد و برق صدای وحشتناکی میداد و حنا توی حیاط از ترس اینطرف و اونطرف میرفت. مثل ساعت نه صبحی که با خاله ها رفتیم پارک و یه خانوم تپله ازم خواست سوار اسکیتم بشه. مثل وقتی که هات داگ های کلاسیک سرد رو توی دهنم میذاشتم و هری پاتر بین صفحه های کتاب توی دستم، به راز پرفسور کوییرل پی میبرد. مثل SWEAT و ریتم دل انگیزش.
این چند روز تعطیلی خودخواسته و خود نخواسته ای که گذروندم پربار بود و حالا به اخرین لحظاتش میرسه. پس تصمیم گرفتم شبیه رنگ متمایز تیشرتم یه تغییری به قالب اینجا بدم، یک روزنویسی ناشیانه دیگه بنویسم و خودم رو برای فردا اماده کنم. فردا، با بیست و پنج آدم نه چندان دوست داشتنی درحالی که امتحان دینی دارم و حوصله ی مرور تدبر درقران ها برام معنایی نداره. و قراره بشدت سخت بگذره، مثل تموم این شیش ماهی که بین اونها بودم و ازین بابت خرسندم. چون اگر قرار باشه مدام بین ادمهای دوست داشتنی و سازگار زندگی کنم، هرگز به اندازه ی یک ادمِ واقعی و ظرفیت های پنهانش رشد نمیکنم. پس، بیاین فردا با سر بریم توی تموم اون لجن زار متعفنی که منتظرمونه و فکرمیکنه میتونه با کثافت های بی ارزش و اشغالیش به ما لطمه بزنه.
- متیو~蒸発
- يكشنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۳