هفت عزیز ؛
دلم برای نوشتن برات یکهویی لک زد !! (درست ساعت سه صبح) و این خیلی قشنگ بود. خیلی وقته برات ننوشتم. دلم برات تنگ شده. میخواستم یک سخنرانی طولانی راجب شروع مدرسه و بچه ها و نگرانی هام بگم و با هم قهوه بخوریم و لیست خرید و مرور درس بنویسیم. اما میترسم ماخا از خواب بیدار بشه و ببینه گوشی به دستم؛ به کل از زندگی ساقطم کنه. (تازه، باید بخوابم و قهوه ت بیدارم نگه میداره، اونطوری مجبورم تا صبح غلت بزنم _ جدی املای غلت یادم رفته_ و این طاقت فرساست) پس به جاش بهت قول میدم فردا برات بنویسم. خصوصا راجب انیمه ای که اخیرا دیدم، قبلشم اتاق رو حسابی تمیز میکنم. فراموشم نکن.
پینوشت) میبینی پاییز چقدر سریع و بی رحمه؟ دارم تموم تلاشمو میکنم باور کنم هنوز توی تابستونیم. ولی 5م سپتمبرئه، هوا سرده و تاریکی شبها خیلی زودتر از اوایل آگوست، شبیه بزاغ دهن پاییزی که برای رسیدن صبر نداره و از ذوق با دهن باز نفس نفس میزنه کش میاره و خورشید رو خاموش میکنه. راستش پاییز رو دوست دارم. ولی سرعتش ترسناکه.
- متیو~蒸発
- پنجشنبه ۱۵ شهریور ۰۳