۵ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

Once A Bunch

دست کم زنده‌م؛ این حرفیه که بنا به هر دلیلی خودم رو مجبور به گفتنش می‌کنم. ایوای هفت؛ من اینقدرا هم افسرده و منزجر کننده نیستم. خصوصا الان که می‌دونم اون عدد ریز تعداد دنبال کننده های اینجا تبدیل شده به سی و یک نفر؛ احتمالا کمتر از نصفشون این پست هارو نگاه میکنن و کمتر از نصف اون ها میخوننشون و کمتر از کمتر از نصف؛ کامل می‌خوننشون. اما با اینحال؛ وقتی میبینی یادداشت های زیر زمینیت سی و یک نفر رو مجاب کرده که لینکش رو کپی و برای دنبال کردن پیست کنن؛ با خودت فکر میکنی که لعنتی. چطوری متنفرشون نکنم؟

حتی یک نفر رو؛ میدونی هفت؟ یکی از دلایلی که احتمالا من، با تموم توانایی های خارق العاده و استعداد های پنهان و جوک های بی مزه م، مورد تنفر قرار گرفته‌م، نه بیشعوری بقیه بلکه رفتار خودم بوده. اینجارو ببین، فقط ناله می‌کنم و غصه میخورم یا راجب چیزهای خسته کننده و احمقانه ای حرف میزنم که فلانی با خودش میگا چه خسته کننده. راست میگه. 

حتی الان؛ درحالی که کف اتاقی که مرتب کردم (جارو نکشیده) نشسته م و ذره های ویفر موزی از روی کتاب مرگ ایوان ایلیچ جلوی پاهام ریخته؛ باز هم دارم از چیزهای خسته کننده حرف میزنم. نعنا میپره روی شکمم و از شونه م بالا میره، آهنگی که اسمش رو روی عنوان پست گذاشتم زمزمه میکنه 

 flowers We could talk for hours, I could buy you

We could switch off in movies and switch off in showers 

We can turn it up and turn it down, watch Austin Powers

I was leaving before I'd arrived

 

I can take a small thing and blow it up real big

I couldn't fit it in my wallet, I couldn't fit it in my rig

I can twist it out and twist it in, I can really dig

About leaving before I've arrived

وقتی به نوشته ها و دستخط ها و نقاشی هام نگاه میکنم احساس افسردگی پس از زایمان دارم. به خودت میای و می‌بینی با کلی درد و عذاب جونور های جنبنده ای رو بوجود اوردی که درست شبیه خودتن. غمِ بیشتر، انزجار بیشتر، چیزهای دوست داشتنیِ مورد تنفر واقع شده ی بیشتر. شاید نباید هیچ وقت تعریف میکردم که  عاشق گاو ها و چکمه های زردم. هیچ وقت نباید روی یک تیکه کاغد برای ادمای عجیب غریب و قد کوتاهه چای تعارف کن نامه می‌نوشتم. می‌بینی هفت؟ شاید اگر نمی‌گفتمشون توی قلبم جالب و با ارزش باقی می‌موندن. اما اون بیرون، توی دنیای بقیه ی ادمای عادی، فقط دردسر اضافه ن. احمقانه ن. خنده دارن. 

کاش می‌تونستم برگردم به اون شبی که رِی عزیز جالب ترین پسربچه ی دنیا بود و شلوار جینم آبی روشن ترین اسمونِ دنیا. کاش میتونستم از اول اذر دوباره برم مدرسه و درس بخونم و غایب نشم. کاش به اون دختر احمق ته کلاس جوک نمی‌گفتم. کاش هیچ وقت نعنارو توی قفس نگه نمی‌داشتم و کاش از اون شبی که خواب دیدم توی یک مغازه ی بزرگ لوازم تحریر متعلق به مادربزرگم کار میکنم؛ هیچ وقت بیدار نمی‌شدم. کاش ابولفضل بودم. کاش با روبیکعلی راجب فرمول R U R' U R U U R' و نحوه کار کردنش حرف میزدم. کاش یه پسربچه از محله هاشمی‌مهنه بودم. نه اینکه هشتاد تا خیابون اونورتر برای رسیدن یک دایناسور پلاستیکی عین بچه های دوساله ذوق داشته باشم و بهترین هدیه هایی که توی عمرم تدارک دیدم نا امیدم کنن. 

کاش میتونستم الیساما رو بغل کنم و ازش بخوام برم گردونه توی شکمش، هفت.

    • متیو~蒸発
    • چهارشنبه ۲۱ آذر ۰۳

    #71

    خودم می‌دونم که چقدر مزخرفم. دیگه حرف نمیزنم.

    • متیو~蒸発
    • شنبه ۱۷ آذر ۰۳

    as matter of form

    هفت عزیز؛

    قبول داری که روزها سختن؟ حتی اگر برای خودت کتابهای جدید بخری و هر عصر قهوه دم کنی، حتی اگر چیزمیز های دوست داشتنی سفارش بدی و به بهترین دوستهات هدیه بدی. حتی بعد از خریدن عینک جدیدی که دوستش داری و پیدا کردن یک شغل کوچیک. 

    • متیو~蒸発
    • شنبه ۱۷ آذر ۰۳

    How much I liked you 𖦹~`

    ‌ ‌

    • متیو~蒸発
    • پنجشنبه ۱۵ آذر ۰۳

    As the world caves in

          هفت عزیز؛

    افتضاح ترین روزهای زندگی آدم همونهایی ن که دست کمشون میگیره. به هرحال که من هیچ وقت عاشق سه شنبه ها نبودم.  

    الان که دارم این رو برات می‌نویسم افتضاح ترین وضعیت اتاقم رو به رومه، شاید روزای بدتری هم بوده، اما روزهای بهتر بیشتری.. نه. کلی کار ریخته روی سرم و شرایط هیچ کدومش از سختی یک سنگ قابل تغییر تر نیست. حتی کار با کیبورد این گوشی رو یادم رفته. می‌بینی؟ زیادی متلاشی ام. خیلی بیشتر ازون چیزی که پاشم و اتاق رو به روش همیشگی تمیز کنم؛ اول وسایلی که مال اتاق نیست رو ببر بیرون، بعد اشغالا رو جمع کن، بعد کف اتاق رو، بعد روی تخت، اخرشم روی میز لعنتی نفرین شده م که اگر بیشتر ازین برای نوشتن روش فکرکنم خودم رو میکشم. قطعا. 

    داشتم میگفتم، اتاق خیلی کثیفه و یک نفر باید اشغال غذاهای نعنا شامل انواع مغز پودر شده و تخم کتون که به کف جورابام میچسبه ن رو جارو کنه. میز عسلی باید بره بیرون، بخاری برت عقب تر، سطل اشغال خالی شه، کیف های اضافه برن یه گوشه ی یک کمدی چیزی، لعنتی. کی جعبه ی لگوهای کهنه ی دوقرن پیشم رو از کمدای اون سر خونه اورده تو این اتاق؟ دستماا کاغذیا برای چیه؟ پوست شکلات ترش، بطری های اب متعدد، کاغذ های چرک نویس با دستخط کج و معوج، جوراب های لنگه به لنگه و احتمالا کثیف، هیچ چیز توی این اتاق سر جاش نیست هفت. حتی خودِ من و افکار لعنتیم و احساساتی که میترسم نفرت جای همشون رو بگیره. نقرت و ترس. میدونی؟ گوشه ی میزنم یک قطار از تموم احساس هایی که شبیه به حباب های رقصون یا شاید هزارپاهای لغزنده وسط فضای خالی کلاس ، بین معلم و خیل بچه ها ، می‌دیدم نوشتم. بعضیاشون حروف پف پفی داشتن، بعضیاشون سارافن های چرک و چسب جین تنشون بود. اکثرا بو میدادن و هم آهنگ بودن. ذلت، خفت، منت، نفرت؛ کلمه ها انقدر زیاد شدن که گوشه ی میز شبیه ریل قطار به نظر میان.یک روز یک نفر جام نشست و گفت " احساسات خودتو نوشتی بدبخت؟ " 

    احساساتی که درونتون میبینم رو نوشتم. انزجار، جفا، کینه، خطا، اضطراب، خوار، خسته، بدبخت.

    • متیو~蒸発
    • پنجشنبه ۸ آذر ۰۳
    ָ࣪۰ ഒ 。
    زمان لخت و عریان، نرم نرمک به وجود می‌آید، منتظرمان می‌گذارد و وقتی می‌آید بیزارمان می‌کند. چون معلوم می‌شود از مدت‌ها پیش، آن جا بوده است.
    ָ࣪۰ ഒ 。

    " خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار
    اسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
    " نرسیده به درخت،
    کوچه باغی‌ست که از خواب خدا سبز تر است
    و در ان عشق به اندازه پرهای صداقت آبی‌ست.
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد،
    پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
    دو قدم مانده به گل،
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد.
    در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
    کودکی میبینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او میپرسی
    خانه دوست کجاست. "
    -
    نام وبلاگ برگرفته از کتابی با همین نام؛ نوشته ی فیودور داستایِوسکی.

    ָ࣪۰ ഒ 。
    I've always felt like i'm a drop in your ocean and when it hurts, you don't see
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    پیوندها