-خب. بالاخره تابستون شروع شده و من احساس میکنم جز استرس برای ثبت نام و نمونه فرهنگ هیچ چیز دیگه ای احساس نمیکنم. فاقد خوشحالی و ناراحتیم، تنها چیزی که ازارم داد این بود که دوست صمیمی سابقم فقط باهام دست داد و گفت " شاید دیگه نبینمت " و رفت و حتی پشت سرشو نگاه نکرد‌. بکس گفت چرا غمت گین شده و من دقیق نگفتم که چرا، چون ترک عادت موجب مرضه. چون نورا هرچقدر هم بد بوده و اذیت کرده و فلان و بهمان، هرچقدر ایگنور کرده و زده تو ذوقم و ازم دوری کرده بازم نورا بوده. جویون شی بوده ، همونی که هنوز توی وبلاگ دومم اسمش تگ شده و هنوز جعبه کتابام بوی عطرشو میده. ناراحتم که انقدر ساده گذشت وقتی من به سختی رد شده بودم. 

-امتحان دفاعی رو گند زدم، درواقع اگر معدلم از بیست بکشه پایین تقصیر دفاعیه، واقعا مزخرف ترین حالت ممکن یک درسه و یکی این و یکی انشا فقط جهت پایین کشیدن معدل کل توی امتحانان وگرنه هیچ جای دنیا لازم نیست میزان درجه ی چرخش به چپ چپ رو با عقب گرد مقایسه کنی. همین اشغالا رو توی کتابا مینویسیم که مخ بیشتر هم وطن های عزیزم ظرفیت واقع بینی رو نداره و عین احمقا سرشون توی برفه و انقدر همه کلوز مایندن. چون مدرک کوفتیشون فقط بخاطر یه مشت حرف مفته. ( من عصبانیم اهمیت ندید )

-من یه تیکه رس میخوام و کلی وقت ازاد برای درست کردن یه مجسمه با نهایت ارامش ولی همچین چیزی با وجود برادر کوچکتر و نامادر دیوانه و پدری که تاکید روی ول کردن هنر و کمک توی کار خونه داره ناممکنه.

-مایکل وی من رو عصبی میکنه و این یعنی موفقیت نویسنده، چون متنش انقدر جذاب هست که مجبور به خوندن ادامش بشم و هم انقدر عمیقه که بتونه من رو ازار بده. اوستین هم واقعا از نیاز های اساسی‌م‌ توی زندگیهTT نمیشه نیروی الکتریسیته هم داشته باشم؟ یکی اینجاست که عمیقا نیاز داره با هزارولت برق یه جمع عظیم از ادمای مفت خور رو  کاملا بی رحمانه جزغاله کنه.

-برگشتنای روز اخر با سرویس رامین رفتیم خونه و تموم مدت سرش از پنجره بیرون بود و داشت با ملت بلند بلند سلام میکرد و میگفت " چطوری داداش؟!" یا هم " خسته نباشی داداش تنت سلامت " و مردم با قیافه های بهت زده به ما خیره میشدن و چر هیچکس جواب سلام نمیداد و بای بای نمیکرد؟ ( احتمالا فکر کردن دیوونست ولی اون یه ادرنالینی لعنتی عه که واقعا لقب TNT براش مناسبه و میتونه بخندونت و دلم براش تنگ میشه )

-چرا یک کارت اعتباری ندارم که برم بیرون و هرچی خوراکی میخوام بخرم و انقدر گرسنگی نکشم؟ چون زیر چشمم کبوده و نتونستم برم عکس شناسنامه‌م رو بگیرم و تا درستش نکنم وضع همینه که هست

-یه بیماری هست که من از همین الان برای یک مهر هم ذوق مقطع جدید دارم هم استرس مدرسه جدید هم اشتیاق خرید لوازم تحریر‌، اگه ولم کنن از همین الان میرم دفتر و کتابکار میخرم و همینقدر دیوونه ی تحصیلم که باورتون نمیشه.

-کیم تهیونگ قلب من رو به درد میاره، من ایدل های زیبای زیادی دیدم و حتی بهتر از اون، اما هیچکس وایب تهیونگ رو نمیده، حتی نصفش رو. 

-اگر من توی تابستون دلم برای بوی بکستر تنگ بشه کی پاسخگوئه؟ همین الان شماره‌ش رو بدید چون کارش دارم.

پی‌نوشت) یچیزی میخواستم بگم ولی یادم رفت :}