چشمهای درشت و قهوه ای داره، پوست سفید صورتش با سه تا خال ریز روی خط فک و گردنش تزئین شده، بزرگترینِ اونها روی خط فک سمت چپ‌ش نشسته و من به این فکر میکنم که چقدر قشنگه (اگر توی زندگی قبلیش؛ کسی اونجارو میبوسیده.) دستهای کشیده ای داره که نمیشه ازشون عکس نگرفت. عادت داره با چشم‌ها و ابروهاش حرفهاش رو مفهوم کنه و واقعا بامزه‌ست. چون این به منم سرایت میکنه و وقتی باهم حرف میزنیم من هم ناخوداگاه ابروهام رو تکون میدم. 

موهای نسبتا مجعد و قهوه ای داره، رنگی روشن تر از قهوه ای و تیره تر از عسلی. وقتی پیراهن کاراملی رنگش رو تنش میکنه و آستین هاش رو بالا میزنه آدم با خودش فکر میکنه که عشق در یک نگاه حقیقت داره، باید یک روز روی ساعد هاش، نزدیکی آرنجش نقاشی بکشم. بعد از تعداد معدود آدم های جنس مخالفی که من دیدم، این تنها کسی بود که انرژی من رو نمیخورد و حالم رو بد نمیکرد. تنها کسی که با خودم فکر کردم کلمه هام رو فارغ از تفاوت های جنسیتی ای که داریم میفهمه و میتونه درکم کنه. کسی که واقعا شبیه دوست های مهربونه. معنای واژه ی دوست. باور کنین نگاهش صریح ترین تعریف دنیا از این واژه ست‌. این رو اولین باری که داشتم سر گم شدن گوشیم با صدای جیغ جیغی از هدی گلایه میکردم و اون نگاهم کرد فهمیدم. دفعه دوم دیشب بود که پشت سرم رو نگاه کردم و هنوز داشت با نگاهش بدرقه م میکرد. نمیدونم بعد ازون چقدر ادامه داد، اما من گرمی چشمهاش رو احساس میکردم که بین ستون فقراتم میخزید و لای دوتا کتفم شعله میکشید. شبیه دوتا بال. احساس سبک بودن میکردم‌.

اسمش رو گذاشتم دن. چون ورژن اسیایی و زیباتر دنیل ردکلیف بود، ولی چون لبخندهای خیلی زیبایی داره میتونه اسم جیک رو هم مال خودش کنه، با خودم فکرکردم که اگر طراحی چهره م پیشرفت کنه؛ حتما یک روز نقاشی‌ش رو میکشم و به دیوار میزنم. صرفا چون یک اثر هنری واقعی عه. و نه چون واقعا دوست خوب و lovely ایه :*) من راجب شنبه ای که قراره دوباره ببینمش هیچ ایده ای ندارم. ولی تصمیم گرفتم یک مقدمه راجبش بنویسم، چون میدونم برای عصر شنبه یک داستان چرخ آور توی راهه. این کاریه که معجزه ها میکنن، و دن یک معجزه ی جدیده.