۸ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۲ ثبت شده است

#7

گفتم آخرین اردیبهشتی که من رو میبینی، ولی کور خوندی. من که سال دیگه رو بهت قول میدم. تو چی؟ =)

یادته پارسال گفتی شما بدون من میخوای بری؟ این دفعه من میگم. دلت میاد؟ ;)

    • متیو~蒸発
    • شنبه ۳۰ ارديبهشت ۰۲

    #6

    نمیری. مگه کشکه منو تنها بذاری؟

    هیچی فقط خواستم یاد آوری کنم، سیصد و شصت و پنج روز پیش. یادته اصلا؟:)

    • متیو~蒸発
    • پنجشنبه ۲۸ ارديبهشت ۰۲

    DON'T

    چی وجود داره که اون منطق رو انتخاب میکنه و تو اون رو؟

    بکس، نذار اینو بهم بگن:)
    نذار.

    • متیو~蒸発
    • چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۲

    #5

    - به ناسِ تخمه فکر کن. به نیوکمپ

    و نمیدونست که من چقدر با اون خاطره ها گریه کردم چون فکر میکردم از دست رفتن.

    بعدانوشت) بابتش ممنون. آره. خودت.

    + روز آخری حسابی از دماغمون درآوردن. مشاور و معاون پایه ازم پرسید بابت جدا شدن از دوستات ناراحتی؟ میدونم سخته یهو همه دوستاتو مدت طولانی ای نبینی ولی دبیرستانه دیگه. دوست جدید پیدا میکنی. منم نگفتم که دوستام اصلا مهم نیستن. نگفتم من اصلا احساس وابستگی بهشون ندارم. نگفتم تو، ولی گفتم یه نفری هست که فقط برای جدا شدن از اون غمگین خواهم شد. ولی فهمید تورو میگم :)

    • متیو~蒸発
    • دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۰۲

    #4

    ولی من از بغلای کوتاه میترسم. احساس سرما میکنم. من به یک بغل بزرگ نیاز دارم..  

    • متیو~蒸発
    • سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۲

    #3

    حالش بد بود. خیلی بد. انقدر که غصه تموم وجودمو گرفت. وقتی دراز کشیده بود و احتمالا خوابیده بود، تموم مدت بالای سرش داشتم نگاهش میکردم و پناه برخدا. انقدر زیباست که هرچقدر زور میزنم نمیتونم خدارو چیزی زیباترازون تصور کنم.  انقدر زیبا که اون لحظه به این فکر کردم که اگه به نگاه کردنش بهش ادامه بدم حتما خم میشم و درحالی‌که خوابیده میبوسمش، پس؟‌برگشتم و به بقیه چرت پرت های توی اتاق بهداشت نگاه کردم، لبمو جوییدم و به این فکر کردم که خدا هی موقعیت میذاره جلوم و من هی میسوزونمشون؟  ( نه بابا چقدر خوش خیالم )
    -ولی واقعا اشتباهه کسیو وقتی خوابیده بی اجازه ببوسی.
    اگه مطمئن بودم بیدار نمیشه انجامش میدادم TT ولی فکرکنم کار درست این بود که انجامش ندم. شاید ازم متنفر میشد؟
    میدونی؟ من خیلی دوستش دارم.
    خیلی بیشتر ازون چیزی که بتونم بگم.
    انقدر که جلوی کوثر - که داشت میگفت اگه بری پیش بکس بازم بهت میگه برو و نیا - بلند بلند زدم زیر قهقهه ( به عنوان تیکه و خنده تصنعی ) و اینطوری بودم که هههه ههههه چقد تو باهوشییی
    و بعد یهو وسطش هق هق کردم و تا گردنم اشکام ریخت وقتی چشماش رو تصور کردم. ( دیوونه شدم؟ )
    انقدر که قسم میخورم تموم دریاها هم جوهر بشن و تموم ذرات زمین مشغول نوشتن، بازم نمیشه توصیفش کرد. فقط باید جای من بود و فهمید.

    ( مکالمات یک عدد افسارِ قلب گسیخته با کسی )

    • متیو~蒸発
    • پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۰۲

    #2

    - میشه بوست کنم؟

    * گونه ی چپش رو به طرفم میگیره *

    - نه، اونطرف

    * گونه راستش رو به طرفم میگیره *

    - نه، اونطرف

    * مستقیم بهم نگاه میکنه *

    * یا توهم میزنم، یا واقعا مردمک چشمهاش گشاد میشه *

    ♡♡♡

    پی‌نوشت) عین جهنم بود! ولی جهنم هم با اون خوش میگذره 3/>

    پی‌نوشت‌دوم) میخزم طرف کوثر و پچ میزنم: اگه قلبتو دوست داری سمت چپ‌و نگاه نکن. عسل میپرسه چه خبره؟ سمت چپ رو نگاه میکنه. عسل جیغ میزنه، بلند ترین نعره دنیا. سرمو توی پهلوی کوثر فرو میبرم و صورتم رو قایم میکنم. برمیگرده نگاه میکنه. میخنده. عسل جیغ میزنه و من ، از دست عسل جیغ میزنم. عسل نعره میزنه. با خودم فکر میکنم خدایا. اون فقط یک کلاشینکوف لعنتی توی دستشه، اینهمه جیغ و داد برای چیه؟

    پی‌نوشت‌سه) نه دوستان ، این پست راجب یک نزاع خیابانی نبود. اردوی دفاعی داشتیم:دی

    پی‌نوشت‌چهار) لکه های زرد نور توی نور آبیه عصر، بوی بکس. بوی بکس.بوی بکس...

    پی‌نوشت‌چهار‌ونیم) کاش میبوسیدمش و مید‌ونستم ازم متنفر نمیشه

    • متیو~蒸発
    • دوشنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۲

    #1

    قبلا، تا امروز، همیشه از خودم میپرسیدم چرا آدما میرن بیرون شهر. مگه پارک‌های توی شهر چه فرقی دارن؟ مگه حیاط خونه چه فرقی داره؟ خب واقعا هم فرقی نداشتن، ولی امروز فهمیدم فرقش اینه که آدم وقتی خیلی خیلی دور از خونه ست، وقتی ساعتها باید راه رو بره تا برسه به کنار رودخونه، اون موقع دیگه با تموم وجودش از خونه زندگی و شهر و مشکلاتش میکنه. ولی وقتی نزدیک خونه باشی و بدونی فقط چند دقیقه با همون لوکیشن همیشگی که توش غم ها و بیچارگی هات کمین کردن فاصله داری، ازونا نمیتونی به خوبی بیرون شهر رفتن دور بشی. برای من فرقش همین بود. شماها چی؟
    پی‌نوشت) دلم برای وبلاگ نویسی تنگ شده.
    پی‌نوشت2) آخ اگه فردا معجزه ها بیان.. آخ. 

  • حرف‌ها [ ۱ ]
    • متیو~蒸発
    • جمعه ۸ ارديبهشت ۰۲
    ָ࣪۰ ഒ 。
    زمان لخت و عریان، نرم نرمک به وجود می‌آید، منتظرمان می‌گذارد و وقتی می‌آید بیزارمان می‌کند. چون معلوم می‌شود از مدت‌ها پیش، آن جا بوده است.
    ָ࣪۰ ഒ 。

    " خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار
    اسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
    " نرسیده به درخت،
    کوچه باغی‌ست که از خواب خدا سبز تر است
    و در ان عشق به اندازه پرهای صداقت آبی‌ست.
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد،
    پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
    دو قدم مانده به گل،
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد.
    در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
    کودکی میبینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او میپرسی
    خانه دوست کجاست. "
    -
    نام وبلاگ برگرفته از کتابی با همین نام؛ نوشته ی فیودور داستایِوسکی.

    ָ࣪۰ ഒ 。
    I've always felt like i'm a drop in your ocean and when it hurts, you don't see
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    صاحبخونه
    پیوندهای روزانه