هفتِ عزیز؛
هوا رو به خنکی میزنه و گریهم گرفته. چند روز پیش move to heaven رو دیدم و با قسمتای آخرش حسابی گریه کردم. خیلی وقت بود گریه نکرده بودم. شبها تا صبح راجب چیزهای غیر واقعی فکر میکنم و استرس امتحانها من رو نابود میکنه. راجب بعضی چیزها انقدر فکر میکنم که وقتی بالاخره توی دنیای واقعی انجامشون میدم باورم نمیشه که واقعین. چون جز به جز بیشتر کارهام رو صدها بار مرور کردم. (و وقتی کاری رو خارج از برنامه انجام میدم احساس شکستگی میکنم و ترحم به خودم. ترحمِ لعنتی) الان هم ساعت ده شب شده.
- متیو~蒸発
- چهارشنبه ۶ دی ۰۲