۵۳ مطلب با موضوع «جعبه‌ی‌نامه‌ها» ثبت شده است

#42

 هفتِ عزیز

 

دوباره ساعت شیش و بیست دقیقه شده و من مضطربم. میبینی چقدر ساده آدم میتونه شکننده باشه، اونهم دربرابر یک مشت آدم احمق پر افاده؟ سعی در یکرنگ شدن با جماعت زبون نفهمی که ترجیح میدم مسائل حاشیه وارشون رو اینجا بیان نکنم واقعا کار توت عنخ آمون هم نبود. چه برسه به من. به هرحال بازهم اینجام، چیزی نمونده تا سرویس برسه و من دارم توی سویشرت کهنه م میلرزم و سردمه. حالم از اینهمه تظاهر به هم میخوره و دلم میخواد دوباره تر موهام رو کوتاه کنم. ولی هوا سرده... برای زنده بودن و جوونه زدن هوا زیادی سرد شده.برام آرزوی موفقیت کن مرد. دوستت دارم. 

- متیو، قرارگاه مخروبه ی انجمن، مبل بنفش

 

    • متیو~蒸発
    • شنبه ۱۳ آبان ۰۲

    ( Je t'aime mais j'ai changé )

    من به طرز دیوونه‌واری دوستت داشتم. انقدر که گفتم عاشقتم، ولی فکرکنم عشق هیچ وقت اون افسانه ای نبود که مامان بزرگامون بازگو میکردنش. شاید هم من عاشق نبودم. به هرحال،بعد یک مدت چیزی درون من رشد کرد و دیدم که عه؟ بهتره عاقلانه تر دوستت داشته باشم. منظورم این نیست که دوستت ندارم. دوستت دارم اما نه مثل قبل. اینو میخونی و من ریز میخندم. جمله آشناییه نه؟ نترس. من اونقدر بی رحم نیستم. 

    • متیو~蒸発
    • شنبه ۱۷ تیر ۰۲

    the first letter ~ بعدا اضافه شده

    seven, dear! I know there is no hope of returning. But let me wait. Maybe he's more stupid than me, to go back to me

    • متیو~蒸発
    • چهارشنبه ۷ دی ۰۱
    ָ࣪۰ ഒ 。
    زمان لخت و عریان، نرم نرمک به وجود می‌آید، منتظرمان می‌گذارد و وقتی می‌آید بیزارمان می‌کند. چون معلوم می‌شود از مدت‌ها پیش، آن جا بوده است.
    ָ࣪۰ ഒ 。

    " خانه دوست کجاست؟ " در فلق بود که پرسید سوار
    اسمان مکثی کرد.
    رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
    و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
    " نرسیده به درخت،
    کوچه باغی‌ست که از خواب خدا سبز تر است
    و در ان عشق به اندازه پرهای صداقت آبی‌ست.
    می‌روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می‌آرد،
    پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
    دو قدم مانده به گل،
    پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
    و تورا ترسی شفاف فرا میگیرد.
    در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
    کودکی میبینی
    رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
    و از او میپرسی
    خانه دوست کجاست. "
    -
    نام وبلاگ برگرفته از کتابی با همین نام؛ نوشته ی فیودور داستایِوسکی.

    ָ࣪۰ ഒ 。
    I've always felt like i'm a drop in your ocean and when it hurts, you don't see
    منوی وبلاگ
    موضوعات
    نویسندگان
    پیوندها